کـمـان

در بیکران آسمان

کـمـان

در بیکران آسمان

چرا؟

چرا بعضی وقتها ما آدمها یادمون میره که چه ماموریتی داریم؟ چرا گاهی خودمون رو هم فراموش می‌کنیم و یادمون میره که حساب و کتابی هم هست؟

چرا توی دنیا غرق شدیم؟ چرا بعضی از ما برای معنویات وقت نداریم؟

چرا؟

نکته

امروز توی دنیای وبلاگ‌ها در حال گشت و گذار بودم که به "راز نو" برخوردم و این مطالب برام جالب بود. بد نیست شما هم بخونید:

* درس اول: یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه... جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و میگه «اول من، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»... پوووف منشی ناپدید میشه... بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من!... من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه... بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه... مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن
نتیجهء اخلاقی: همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه

* درس دوم: یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد... یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی!... خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد .
نتیجهء اخلاقی: برای اینکه بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی، باید اون بالا بالاها نشسته باشی

* درس سوم: یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش... راهبه سوار میشه و راه میفتن... چند دقیقهء بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه... راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس رو به خاطر بیار... کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه... چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده... راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس  رو به خاطر بیار!... کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه... بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن... کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی.
نتیجهءاخلاقی: اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی

* درس چهارم: بلافاصله بعد از اینکه زن پیتر از زیر دوش حمام بیرون اومد پیتر وارد حمام شد... همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد... زن پیتر یه حوله دور خودش پیچید و رفت تا در رو باز کنه... همسایه شون -رابرت- پشت در ایستاده بود... تا رابرت زن پیتر رو دید گفت: همین الان چند دلار بهت میدم اگه اون حوله رو بندازی زمین!... بعد از چند لحظه تفکر، زن پیتر حوله رو میندازه و رابرت چند ثانیه تماشا می کنه و چند دلار به زن پیتر میده و میره... زن دوباره حوله رو دور خودش پیچید و به حمام برگشت... پیتر پرسید: کی بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسایه مون بود... پیتر گفت: خوبه... چیزی در مورد چند دلاری که به من بدهکار بود گفت؟
نتیجهء اخلاقی: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسی دارید که به اعتبار و آبرو مربوط میشه، همیشه باید در وضعیتی باشید که بتونید از اتفاقات قابل اجتناب جلوگیری کنید

* درس پنجم: من خیلی خوشحال بودم... من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم... والدینم خیلی کمکم کردند... دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود... فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود... اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم... یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی... سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همین الان چند دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو ...! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم... اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم... وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم... یهو با چهرهء نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی... ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم... ما هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم... به خانوادهء ما خوش اومدی!
نتیجه اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید.

مهرورزی که راه را اشتباه می‌رفت

امروز الهام اعلام کرد که رییس جمهور در گفت‌وگو با مردم عوامل پشت پرده گرانی‌ها را افشا می‌کند.

وقتی احمدی‌نژاد در همدان اعلام کرد که رسانه‌ها در مورد گرانی جو روانی ایجاد می‌کنند و رسانه‌ها عامل اصلی گرانی هستند، به این فکر نبود که شاید سیاست‌های غلط باعث این موج گرانی شده باشد. چند روز پیش فرهاد رهبر، رییس سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی با پرسش خبرنگار شبکه خبر در مورد گرانی مواجه شد، خیلی آروم و خونسرد انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده گفت: لبنیات گران شده؟ دولت دستور داد ارزان شود، ارزان شد.

امروز هم آمار قابل توجهی از وعده‌های احمدی‌نژاد در همدان به دستم رسید. دولت تصویب کرده بود که ۳ میلیون تومن وام برای اجاره مسکن به مردم همدان پرداخت بشه. به محض اعلام این خبر، قیمت اجاره مسکن در همدان به طرز و حشتناکی بالا رفته در حالی که فقط ۱۵۰۰ نفر وام می‌گیرند و مشمول مهرورزی قرار می‌گیرند.

رییس کمیسیون اجتماعی مجلس هم گفت: یکی از عوامل ایجاد گرانی در کشور سیاست های غلط اقتصادی است، بعنوان مثال وقتی 40 درصد به دستمزد کارگران موقت اضافه می کنیم تصورمان این است که کارفرما آن را از جیب خود پرداخت می کند، در حالیکه کارفرما آن اضافه دستمزد را به قیمت تمام شده کالا و یا خدمات خود اضافه می نماید که آن نیز باعث گرانی آن کالا می شود.

قرار شده امسال 50 هزار وام مسکن در سراسر کشور پرداخت شود ولی این موضوع آنچنان در بوغ تبلیغاتی رفت که قبل از پرداخت این وام ها قیمت مسکن تا 25 درصد افزایش یافت و در واقع پیش از آنکه این پول به دست افراد برسد کیسه تورم به جان آنان مالیده شد.

حالا آقای رییس جمهور بجای اینکه "عوامل پشت پرده گرانی" رو افشا کنه، باید یه کم از وعده‌های بی‌منطق خودش کاهش بده و در پی محبوبیت و دوره دوم ریاست جمهوری نباشه. احمدی‌نژاد باید فکر کنه که عامل اصلی گرانی خود دولت هست و بس!

نمی‌خوام بگم باخت حق ما بود،  اما بهتر می‌تونستیم بازی کنیم. بر خلاف خیلی‌ها که برانکو رو مقصر اصلی می‌دونند، من چنین اعتقادی ندارم. اما بهتر می‌تونستیم بازی کنیم. بر خلاف خیلی‌ها که برانکو رو مقصر اصلی می‌دونند، من چنین اعتقادی ندارم.

گزاش سی ۱۳۰ و پنج ناشناس

- بالاخره گزارش سازمان قضایی نیروهای مسلح در مورد سقوط C-130 منتشر شد. ۴ نفر از تیپ ترابری منطقه هوایی مهرآباد و 4 نفر از بخش مراقبت پرواز و تقرب فردوگاه مهرآباد مقصر شناخته شدند. دلایلی که در مورد سقوط هواپیما ذکر شده منطقی به نظر می‌رسه و امیدوارم تا آخر برخورد با متهمان پرونده ادامه داشته باشه. البته این گزارش درباره هویت پنج نفری که هویت‌شون مشخص نشد و هیچ کس و کاری نداشتند و گمنام دفن شدند مطلبی نداره که همین مساله ابهام‌ها رو زیاد می‌کنه. 

- علی دایی اعصاب همه رو خرد کرده امیدوارم مقابل پرتغال توی ترکیب نباشه.